هیئت استشهادیون حضرت علی اصغر مشگین دشت
|
|
نصیحتمان میکرد که مبادا وقتمان را بیهوده تلف کنیم. به بچهها توصیه میکرد هر کاری را که با وضو انجام دهید، برای رضای خداوند است و هر بار که تجدید وضو میکرد میگفت: «این وضوی تازه، نماز خواندن داره». عمویم گفت: «زندگی با یک سرباز سخته. آن هم فردی مثل علی که زندگی سادهای داره.» این را خانم صیاد همسر و دختر عمومی شهید علی صیاد شیرازی از ماجرای خواستگاری او بیان میکند. وی در بیان خاطرات خود از ماجرای خواستگاری و آغاز زندگیاش با این شهید بزرگوار میگوید: ما پسر عمو، دختر عمو بودیم. هفده ساله بودم که مرا برای او – که 25 ساله بود- خواستگاری کردند. آن زمان، افسر جوانی بود که در ارتش خدمت میکرد. برای پدرم، پاکی و نجابت داماد آیندهاش مهم بود نه تأمین رفاه من؛ همان چیزی که در وجود علی بود، و همین هم بود که پدرم از بین همه خواستگارها با علی بیشتر موافق بود. علاوه بر اینها، تقوایی در وجود علی بود که تشخیص آن برای دخترها به سادگی امکان پذیر بود؛ آخر او، به هیچ دختری نگاه نمیکرد. این تقوا و پاکی و نجابت را در آن دوران – که واقعاً گوهر کمیابی بود – پدرم نیز به خوبی در جای جای زندگی پسر برادرش دیده بود. از همان روزی که به قول معروف «بله» را گفتم، احساس کردم وارد مرحله جدیدی از زندگی میشوم که رشد معنوی، اخلاص و ایمان، حرف اول را میزند. هر چه از ازدواجمان میگذشت، این حقیقت برایم روشن و روشنتر میشد و با پیروزی انقلاب، به اوج خود رسید. نماز شباش ترک نمیشد، هر روز صبح دعای عهد میخواند و آرزوی بزرگش این بود که سرباز امام زمان (عج) باشد. حضرت امام خمینی (ره) دستورات ده گانهای را برای خودسازی داده بودند که علی آقا روزهای دوشنبه و پنجشنبه به انجام آنها میپرداخت و تا آخرین روز حیات پر برکتاش مقید به انجام آن بود. معتقد بود اگر وضو گرفتی و نماز حاجت نخواندی، به خودت جفا کردی. به بچهها توصیه میکرد هر کاری را که با وضو انجام دهید، برای رضای خداوند است و هر بار که تجدید وضو میکرد میگفت: «این وضوی تازه، نماز خواندن داره». نصیحتمان میکرد که مبادا وقتمان را بیهوده تلف کنیم. همه میدانند که او در طول سالهای جنگ، چه نقش کلیدی و مؤثری در پیروزیهای رزمندگان اسلام داشت، اما باور کنید هیچ وقت در خانه، حرفی از آنها به میان نمیآورد؛ حتی از برخوردی که بنی صدر با او کرده بود و آن روزها یکی از مسائل مهم بود. فقط یادم هست که گفت: «به بنی صدر گفتم: قبل از ملاقات با تو، باید به حرم امام هشتم (علیه السلام) بروم و دعا کنم و بعد از آن هم همین طور، تا حرفهای تو در من اثر نگذارد.» زندگیاش وقف جنگ بود. در این سالها، پنج بار مجروح شد و شاید خیلیها ندانند که او 22 ترکش در بدن داشت. اصلاً مثل بقیه? مردم زندگی میکرد؛ راحت و عادی به مسجد میرفتیم، توی بازار قدم میزدیم، خرید میکردیم و به مهمانی میرفتیم. انگار نه انگار او فرمانده است و خصم جان منافقین. اصرار میکردم که شما در معرض خطر هستید، باید محافظی داشته باشید، اما میگفت: «نگهدار انسان باید خدا باشد نه بنده خدا» حتی روزی هم که به شهادت رسید محافظ و همراهی نداشت. یادم هست شب قبل از شهادتاش را در مشهد بود. آن روزها مادرش مریض بود. شب را تا صبح در بیمارستان و کنار مادر مانده بود و روز بعدش را آمده بود تهران. خیلی خسته بود، اما مقداری به درس ریاضی بچهها رسیدگی کرد. صبح ساعت30/6 خداحافظی کرد و رفت. هنوز فاصلهای نشده بود که صدای گلوله آمد و بعد، صدای فریاد پسرم – مهدی – که میگفت: «مامان بیا بابا رو ترور کردن». سراسیمه از خانه زدم بیرون. دیدم علی غرق خون، پشت فرمان نشسته، چشمهایش بسته بود، درست مثل وقتهایی که از فرط خستگی، روی صندلی خوابش میبرد. آن قدر شوکه شده بودم که حتی نتوانستم کسی را صدا بزنم. آمدم توی خانه، گوشی تلفن را برداشتم و به چند جایی زنگ زدم. تا آمدم بیرون، بقیه و از جمله همسایه طبقه بالا جمع شدند و علی را بردند بیمارستان. بچهها را که نگران پدرشان بودند دلداری دادم و راهی مدرسهشان کردم. گفتم: «بابا تیر خورده، اما اتفاقی نیفتاده.» در حالی که میدانستم همان لحظه به شهادت رسیده است. همیشه میگفت: «دعا کن من شهید بشم». و من میگفتم: ان شاءالله، اما بعد از 120 سال؛ باید پسرها را داماد کنی؛ حالا حالا کار داریم. خواب دیده بود یکی از دوستان شهیدش آمده و او را با خود برده است. از شبی که این خواب را دیده بود تا آن روز صبح که آرام و راحت روی صندلی ماشین نشسته بود، کمتر از یک ماه فاصله نشد که به آرزوی دیرینهاش رسید. شهادت آرزوی همسرم بود، همه وجود او صرف خدمت به انقلاب و کشور شد و با وجود ساعتهای متمادی کار شبانه روزی هرگز از کار زیاد خم به ابرو نیاورد. شهید صیادشیرازی فردی بسیار صبور بود و دعایش همیشه این بود که خداوند به او شهادتش را در راهش را نصیب کند و ما خانوادگی در امامزاده صالح آرزوی شهادت کردیم. او عاشق ولایت بود و به بسیجیها عشق میورزید. چرا که خودش را هم یک بسیجی میدانست. دختر شهید صیاد درباره پدرش میگوید: پدرم در هیچ حال از یاد خدا غافل نبود و قبل از انجام هرکاری وضو میگرفت و میگفت: کارم را در راه خدا انجام میدهم. او هنگام شهادت نیز وضو داشت و با پیکری مطهر به آرزوی خود برای شهادت در راه خدا نایل شد. منافقین درحقیقت وسیلهای شدند تا پدرم به آرزویش برسد. پدرم مرد جنگ و عمل بود و فکر و قلبش در جبههها بود و در دوران 8 سال جنگ هرگز حاضر به ترک جبههها نبود. مردم انقلابی و نیروهای مردمی و سپاهی در سراسر کشور با نام پدرم به عنوان رزمندهای شجاع و ارتشی دلاور آشنا هستند و محبت او در دل همگان جای دارد. [ یادداشت ثابت - سه شنبه 92/1/21 ] [ 7:9 عصر ] [ یاعلی اصغر ]
| |